در نفى امامت از غیر على علیه السلام <\/h3>
لیس من اذنب یوما بامام کیف من اشرک دهرا و کفر؟
(از قصیده ملا مهر على خویى)
چنانکه در فصل یکم این بخش بثبوت رسید موضوع امامت موهبت و منصب الهى است و این مقام بظالمین نمیرسد زیرا خداوند در برابر تقاضاى حضرت ابراهیم که عرض کرد از ذریه من هم امامانى قرار بده فرمود:لا ینال عهدى الظالمین (1) یعنى عهد من (امامت) بظالمین نمیرسد و منظور از ظلم در این آیه تنها ستم بدیگرى نیست بلکه ظلم در برابر عدل و بمعناى وسیع آن بکار رفته است همچنانکه در تعریف عدل میگویند قرار دادن هر چیزى در جاى خود او ظلم نیز قرار دادن هر چیزى در جاى غیر خود میباشد و بالاترین درجه آن شرک بت پرستى بجاى توحید و خدا پرستى است که خداوند فرماید:ان الشرک لظلم عظیم و همچنین فرماید:
الکافرون هم الظالمون.و چون خلفاى ثلاثه پیش از اسلام کافر و بت پرست بودند لذا جزو ظالمین محسوب شده و شایستگى امامت را نداشتهاند بر خلاف على علیه السلام که ایمان او از فطرت بوده و لحظهاى بت را سجده نکرده بود چنانکه شیخ سلیمان بلخى از ابن سعد روایت میکند که آنحضرت هرگز در کوچکى بتها را نپرستید و بهمین جهت در باره او گویند کرم الله وجههـلم یعبد الاوثان قط فى صغره و من ثمة یقال فیه کرم الله وجهه (2) .
همچنین ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل میکند که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود دعاى ابراهیم که بخداوند عرض کرد:و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (3) . (و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان) شامل حال من و على شد که هیچیک از ما بت را سجده نکردیم در نتیجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (4) .ممکن است اعتراض گردد و گفته شود که خلفا پس از تشرف بدین اسلام از کفر و شرک خارج شده و موحد گشتند و در اینصورت جزو ظالمین نمیباشند.
پاسخ اینست که اولا صیغه لا ینال در آیه لا ینال عهدى الظالمین فعل مستقبل منفى است و شامل تمام اوقات و ازمنه آینده است و اگر استثنائى در کار باشد دخول آن در حکم مستثنى منه واجب است چنانچه از کفر زمان پیش از اسلام خلفاء صرف نظر شود در اینصورت آیه مبارکه بدین ترتیب گفته میشد:لا ینال عهدى الظالمین الا بعد ترک الظلم.ولى چون استثنائى بر آن وارد نشده است بنا بر این کسى یک لحظه هم کافر و ظالم باشد عهد خدا (امامت) باو نمیرسد همچنانکه شاعر گوید:
لیس من اذنب یوما بامام
کیف من اشرک دهرا و کفر
ثانیا خلفاء پس از تشرف باسلام هم مرتکب ظلم بمعنى وسیع و عمومى آن شدند زیرا خداوند در سوره مائده فرماید:
و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون.همچنین در آیه قبل از این آیه مىفرماید :
و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون.و باز در همان سوره میفرماید:
و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون (5) .
اگر چه این آیات در مورد یهود و نصارا نازل شده ولى چون تقییدى بکار نرفته لذا مطلقیت آنها براى همیشه محفوظ است و از مضمون آیات مزبور استنباط میشود که هر کس بر خلاف دستورات خدا حکم کند او ظالم و کافر و فاسق خواهدبود و در نتیجه با توجه بمفاد آیه لا ینال عهدى الظالمین شایستگى احراز مقام امامت یعنى خلافت الهیه را نخواهد داشت زیرا فاقد عصمت خواهد بود بعضى از علماى عامه نیز مانند بیضاوى و زمخشرى باین عقیده هستند که امامت بمشرک و فاسق نمیرسد.
خلفاى ثلاثه در زمان تصدى مقام خلافت علنا در مواردى بر خلاف آیات قرآن حکم کرده و عقیده و نظر خود را بر گفته خدا و پیغمبر مقدم داشتند و بعبارت دیگر اجتهاد در برابر نص نمودند که آنرا بدعت گویند.در صحیح مسلم و صحیح بخارى که از کتب معتبر اهل سنت است وارد شده است که پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم دخترش فاطمه علیها السلام پیش ابو بکر رفت و مطالبه ارث پدرش را نمود (6) .
ابو بکر گفت پیغمبر فرموده است که:نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکنا فهو صدقة یعنى ما گروه پیغمبران ارث نمیگذاریم و هر چه از ما باقى بماند صدقه است.
از تجزیه و تحلیل مضمون این حدیث جعلى که سخن ابو بکر بود مخالفت او با قرآن و همچنین عدم شایستگى وى براى جانشینى پیغمبر اکرم واضح و آشکار میگردد زیرا:
اولا خداوند در قرآن کریم فرماید:و ورث سلیمان داود (7) . (سلیمان از پدرش داود ارث برد) و باز از قول زکریا فرماید:فهب لى من لدنک ولیا یرثنى و یرث من ال یعقوب (8) . (زکریا بخداوند عرض میکند که بمن فرزندى عطا کن که از من و آل یعقوب ارث برد) .اگر بقول ابو بکر پیغمبران ارث باقى نمیگذارند جواب این آیهها چیست؟اکنون میگوئیم مطلب از سه حال خارج نیست یا باید بگوئیم ابو بکر این حدیث را جعل نمود و عملا با قرآن مخالفت کرد در اینصورتباستناد مفاد آیات سوره مائده که گذشت ظالم و کافر محسوب شده و حق امامت را ندارد.یا باید بگوئیم ابو بکر حدیث را جعل نکرد و در قول خود صادق بود در اینصورت (نعوذ بالله) باید خود پیغمبر بر خلاف قرآنى که بر او وحى شده سخنى فرموده باشد و این هم که محال است.شق ثالث اینست که بگوئیم ابو بکر حدیث را جعل نمود ولى نمیدانست که این حدیث با آیات قرآن منافات دارد (یعنى عمدا مخالفت قرآن را ننمود) در اینصورت نیز ابو بکر هم تهمت و دروغ به پیغمبر بسته که حدیث جعلى را باو نسبت داده است و هم عدم شایستگى خود را براى جانشینى آنحضرت ثابت کرده است زیرا کسیکه از قرآن این قدر بى اطلاع باشد که چنین آیههائى را که در مورد پیغمبران است نداند چگونه چنین کسى در مسند پیغمبر نشسته و در کلیه احکام و مسائل شرعى حکومت میکند؟
ثانیا وقتى حضرت زهرا علیها السلام با احتجاج کوبنده خود او را محکوم و مجاب کرد که چرا به پدر من تهمت مىبندى ابو بکر از آن علیا مخدره براى اثبات دعوى خویش شاهد خواست این امر نیز دلیل دیگر بر مخالفت ابو بکر با قرآن است زیرا شاهد از کسى خواسته میشود که بصحت قول او اعتماد نشود در حالیکه فاطمه علیها السلام بحکم آیه تطهیر معصومه بوده و رد دعوى او رد قول خدا و تکذیب و انکار آیه تطهیر است.
ثالثا یکى از شهود فاطمه خود على علیه السلام بود ولى شهادت آنحضرت بعلت اینکه شوهر فاطمه است مورد قبول ابو بکر واقع نشد در اینجا نیز ابو بکر علاوه بر اینکه رد آیه تطهیر را نمود (چون على علیه السلام نیز مشمول مفاد آیه مزبور میباشد) با آیات دیگرى نیز مانند آیه 43 سوره رعد و آیه 17 سوره هود مخالفت کرده است زیرا همچنانکه در فصل دوم این بخش اشاره شد خداوند در آیات مزبور على علیه السلام را شاهد رسالت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله معرفى نموده است که ما هم در نقل روایات مربوط بآن آیات بمنابع اهل سنت استناد کردهایم حالا علت این امر را که ابو بکر بچه جرأتى شاهدى را که از طرف خدا تعیین گردیده قبول نکرده است جز مخالفت با خدا و قرآن چیز دیگرى نمیتوان گفت!
یکى دیگر از مخالفتهاى ابو بکر با قرآن حذف المؤلفة قلوبهم در آیهـایست که براى محلهاى مصرفى زکوة تعیین شده است خداوند در قرآن کریم فرماید:
انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلفة قلوبهم و فى الرقاب و الغارمین و فى سبیل الله و ابن السبیل فریضة من الله (9) .
یعنى زکوة را باید منحصرا براى فقرا و مساکین و جمع آورى کنندگان آن و براى کسانى که دلهایشان باسلام الفت گیرد (تا در نتیجه دلگرم شده و قبول اسلام نمایند) و براى آزاد کردن بندگان و براى قرض داران (که از اداى آن عاجزند) و براى هر کارى در راه خدا و براى ابن السبیل مصرف نمود و این فریضهاى است از جانب خدا.
در کتب عامه من جمله در کتاب الجوهرة النیرة که در فقه حنفى تدوین شده نقل گردیده است که ابو بکر برهنمائى عمر المؤلفة قلوبهم را کنار گذاشت و سنیان آنرا حکم اسقاط گویند یعنى اگر کسى زکوة را بدین مصرف رساند ذمهاش برى نمیشود!
خداوند عقد منقطع (صیغه) را طى آیه شریفه فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضة (10) .
جائز و حلال فرموده است ولى عمر در دوران خلافت خویش متعه زن و متعه حج را با اینکه خود بوقوع آنها در زمان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله اعتراف مینمود تحریم کرد و مرتکب را هم بکیفر و عقوبت تهدید نمود و این مطلب در کتب عامه با مختصر اختلافى در کلمات و الفاظ وارد گشته است در صحیح مسلم از جابر بن عبد الله نقل شده است که عمر بالاى منبر رفت و گفت:متعتان کانتا على عهد رسول الله محللتان فانا انهى عنهما و اعاقب علیهما متعة الحج و متعة النساء.یعنى دو متعه در زمان رسول خدا حلال بودند من از آندو ممانعت میکنم و مرتکبآنرا بکیفر میرسانم آندو،متعه حج و متعه زن است.
در سنن بیهقى از مسلم بن ابى نضره روایت شده است که بجابر گفتم ابن زبیر از متعه نهى میکند و ابن عباس امر مینماید جابر گفت ما با رسول خدا تمتع کردیم ابو بکر هم با ما بود عمر که بخلافت رسید گفت پیغمبر همین پیغمبر و قرآن همین قرآنست ولى دو متعه که در زمان پیغمبر بود من از آنها نهى میکنم و هر که مرتکب آنها شود مورد کیفر قرار میدهم یکى متعه زن است بر کسى که نکاح منقطع کند دست نیابم جز اینکه سنگسارش میکنم و دیگرى متعه حج.
در صحیح ترمذى نقل شده که کسى از پسر عمر متعه حج را پرسید پاسخ داد حلال است،سائل گفت پدرت از آن نهى کرده!گفت بگو ببینم اگر پدرم از چیزى نهى کرد ولى رسول خدا آنرا انجام داد تو از کدام آندو پیروى میکنى؟سائل گفت از رسول خدا صلى الله علیه و آله پسر عمر گفت پس رسول خدا صلى الله علیه و آله آنرا بجا آورده است (11) .
ما در اینجا از اهل سنت مىپرسیم مگر احکام شریعت مقدسه اسلام تا ابد پایدار نیست؟و مگر حلال و حرام پیغمبر تا روز قیامت حلال و حرام نیست؟مگر واضع قوانین در ادیان الهیه خود خداوند نیست؟
اهل تشیع که امام را معصوم و نماینده الهى میدانند چنین اختیارى را براى او قائل نیستند که احکام شرع را تغییر دهد و یا نسخ و جعل کند بلکه او را مبین و مفسر و مترجم احکام دین و آیات قرآن میدانند اما اهل سنت که بعصمت خلیفه هم معتقد نبوده و آنرا من در آورى و باجماع مشتى عوام الناس میدانند چگونه چنین اختیارى را براى او جائز میدانند که هر چه خاطر مبارکشان خواست در احکام شریعت دخل و تصرف کنند و حتى پارا فراتر گذاشته صراحة اقرار بمخالفت پیغمبر نمایند.؟
خداوند در قرآن کریم به پیغمبرش فرماید:قل ما یکون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما یوحى الى انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یومعظیم (12) . (اى پیغمبر بآنها بگو من مجاز نیستم که از پیش خود قرآن را تبدیل کنم من پیروى نمیکنم مگر آنچه بمن وحى میشود و من از عذاب روز بزرگ میترسم که پروردگارم را نافرمانى کنم .) پس جائیکه خود پیغمبر نتواند وحى الهى را تغییر و تبدیل کند و در اینمورد از عذاب روز قیامت بترسد جناب خلیفه چگونه بخود این اجازه را داده است؟
از مخالفتهاى دیگر عمر با قرآن سه طلاقه کردن زن است در یک مجلس که گفت مردم استعجال دارند و خوبست فاصله میان آنها نباشد یعنى اگر مردى بزنش بگوید:طلقتک ثلاثا کافى است که او را سه طلاق داده باشد در صورتیکه اگر مردى هم بدانگونه گفته باشد این سخن یک طلاق بیشتر محسوب نمیشود چنانکه در تفسیر الدرـالمنثور است که رسول اکرم صلى الله علیه و آله از مردى که زنش را طلاق داده و محزون بود پرسید او را چگونه طلاق دادى؟عرض کرد او را در یک مجلس سه طلاق دادم فرمود این یک طلاق است اگر میخواهى باو رجوع کن.و آیه الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان (13) دلالت دارد که این طلاقها باید متفرق و از هم فاصله داشته باشند.
عمر در آیه مربوط بوضوء نیز مخالفت کرده و دستور داده است که بجاى مسح پا آنرا بشویند .
اما در باره مخالفتهاى عثمان با دستورات الهى و سنت پیغمبر صلى الله علیه و آله نیازى بتوضیح نیست و این مرد کار را بجائى رسانید که خود مسلمین بخانهاش ریخته و مقتولش ساختند .
مخالفتهاى خلفاء با احکام قرآن در کتب عامه و خاصه بطور تفصیل نوشته شده و ما فقط بذکر این چند فقره اکتفا کردیم و طالبین میتوانند بکتاب نفیس النص و الاجتهاد تألیف علامه سید شرف الدین مراجعه نمایند که در آنکتاب تمام مخالفتهاى اهل بدعت تفصیلا قید شده و تحت عنوان (اجتهاد در مقابل نص) بفارسى نیز ترجمه شده است.
بعضى از علماى تسنن را مانند ابن حجر عقیده بر اینست که چون صحابه پیغمبر من جمله خلفاء مجتهد بودهاند لذا این تغییر و تبدیل بمقتضاى شرایط اجتماعى بعمل آمده و بفرض اینکه اجتهاد آنان بر خلاف دستورات شرع باشد چون خطایشان عمدى نبوده معذور میباشند!!
پاسخ اینست که اولا هیچ دلیلى در دست نیست که همه صحابه مجتهد باشند و بفرض صحت مطلب آن صحابى مورد اکرام است که تابع دستورات پیغمبر باشد و الا منافقین نیز که در مذمتشان سورهاى نازل شده در میان صحابه بودهاند.ثانیا از شرایط اجتهاد داشتن ملکه عدالت است و آن با ظلمى که از ناحیه خلفاء سر زده است تناقض و منافات دارد.ثالثا اجتهاد در مواردى است که نصى نباشد و یا نص اجمال و اطلاق داشته و بر اساس قواعد مسلمه احتیاج باظهار نظر شود و این اجتهاد هم در صورتى صحیح است که بر وفق کتاب خدا و سنت پیغمبر بوده و در جهت مخالف نص صریح نباشد و منظور از نص در اصطلاح فقه گفتار صریح خدا (قرآن) و سنت سنیه و سخنان روشن پیغمبر است که توسط راویان احادیث بدست مردم رسیده است بنا بر این اجتهاد در مقابل نص مقدم داشتن نظر شخصى است بر فرمان خدا و دستور پیغمبر و این همان بدعت است که شرعا و عقلا بطلان آن روشن و چنین مجتهدى مشمول مفاد آیات 44 و 45 و 47 سوره مائده که در اول این فصل بدانها اشاره گردید خواهد بود.
نتیجهاى که از مباحث این فصل بدست میآید اینست که خلفاء چه در دوران جاهلیت بعلت بت پرستى و چه پس از تشرف باسلام بعلت نا فرمانى و مخالفت با دستورات خدا بمدلول آیه لا ینال عهدى الظالمین شایستگى مقام امامت را که یک موهبت الهى و توأم با عصمت و طهارت است نداشتهاند و خلافت آنان مانند حکومتهاى بشرى صورى و ظاهرى بوده است و چنین خلافتى ربطى بامامت که همان خلافت الهیه بوده و مخصوص ائمه اثنى عشر علیهم السلام است ندارد .
پىنوشتها:
(1) سوره بقره آیه .124
(2) ینابیع المودة ص .280
(3) سوره ابراهیم آیه .35
(4) مناقب ابن مغازلى ص .276
(5) سوره مائده آیه 45 و 44 و .47
(6) مقصود استرداد فدک بود که ابوبکر آنرا متصرف شده بود و ما در فصل سوم بخش دوم(خلافت ابوبکر) در اینمورد توضیحات لازمه را دادهایم.
(7) سوره نمل آیه 16
(8) سوره مریم آیه 6
(9) سوره توبه آیه 60
(10) سوره نساء آیه 24ـپس از آنکه از آنها تمتع بردید مزد آنها(مهرشان) را بدهید که واجب است.
(11) تفسیر المیزان جلد 2
(12) سوره یونس آیه 15
(13) سوره بقره آیه .229